جدول جو
جدول جو

معنی کمین کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کمین کردن
در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار، کمین آوردن، کمین ساختن، کمین گرفتن
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
فرهنگ فارسی عمید
کمین کردن(شُ دَ)
پنهان شدن به قصد کسی یا چیزی. (ناظم الاطباء). پنهان شدن به قصد دشمن یاصید و ناگاه بدر آمدن و بر او زدن. (فرهنگ فارسی معین). کمین ساختن. کمین زدن. کمین گرفتن:
چو بیژن همی کینه را راست کرد
به ایرانیان بر کمین خواست کرد.
فردوسی.
چند جا کمین باید کردبا سواری دوهزار خویشتن را نمود و آویزشی قوی کرد پس پشت بداد تا ایشان آیند و... (تاریخ بیهقی چ ادیب، ص 664).
اگر مرگ بر ما نکردی کمین
ز بس جانور تنگ بودی زمین.
اسدی.
آن کیست کو به شاهی بر تو کند کمینی
وان کیست کو به مردی در تو کشد کمانی.
امیرمعزی (از آنندراج ذیل کمین).
از طرفی رخنۀ دین می کنند
وز دگر اطراف کمین می کنند.
نظامی.
ز فن آسمانم کمین کرده است
به کشتی مرا در زمین کرده است.
ملاطغرا (از آنندراج ذیل کمین)
لغت نامه دهخدا
کمین کردن
پنهان شدن بقصد کسی یا چیزی
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کمین کردن
كمينٌ
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به عربی
کمین کردن
Ambush, Lurk
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کمین کردن
tendre une embuscade, guetter
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کمین کردن
emboscar, espreitar
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کمین کردن
überfallen, lauern
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
کمین کردن
zastawiać zasadzki, czaić się
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
کمین کردن
устраивать засаду , подстерегать
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به روسی
کمین کردن
влаштовувати засідку , чатувати
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کمین کردن
emboscar, acechar
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کمین کردن
overvallen, op de loer liggen
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
کمین کردن
घात लगाना , छिपना
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به هندی
کمین کردن
کمین کرنا , گھات لگانا
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به اردو
کمین کردن
আক্রমণ করা , ছদ্মবেশে থাকা
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
کمین کردن
ซุ่มโจมตี , ซุ่มซ่อน
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
کمین کردن
kushambulia, kujificha
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کمین کردن
pusuya düşürmek, pusuya yatmak
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کمین کردن
tendere un agguato, appostarsi
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کمین کردن
埋伏 , 潜伏
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به چینی
کمین کردن
להסתער , להסתתר
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به عبری
کمین کردن
매복하다 , 숨어 있다
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
کمین کردن
menyergap, mengintai
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کمین کردن
待ち伏せする , ひそむ
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
اعتبار دادن. معتبر نمودن. اعتماد داشتن. (ناظم الاطباء). تأمین. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ایتمان. (فرهنگ فارسی معین، ذیل ایتمان) :
از تو گر او را امین کنی بستاند
او نه ببسیار چیز عمر تو بسیار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکمیل کردن
تصویر تکمیل کردن
کامل کردن تمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرین کردن
تصویر تمرین کردن
مروسیدن ورزیدن عادت کردن ورزیدن مشتق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکین کردن
تصویر تمکین کردن
فرمان بردن اطاعت کردن، قبول کردن پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیر کردن
تصویر خمیر کردن
خازیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفین کردن
تصویر دفین کردن
مدفون ساختن، دفن کردن، در خاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمین بردن
تصویر کمین بردن
کمین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکفین کردن
تصویر تکفین کردن
کفن کردن مرده کفن پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
برآورده کردن، برآوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
خیال کردن، حدس زدن
فرهنگ واژه فارسی سره